اثبات مسلمانی برای فرد مسلمان چگونه می باشد ؟
خالق هستی و آورنده همه ادیان الهی به صراحت می گوید : ان الدین عندالله الاسلام یعنی تنها دین مقبول در نزد خدا فقط اسلام است . و در جای دیگر می فرماید : و من یتبغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه.
هر کس غیر از اسلام دین دیگری برگزیند هرگز از او قبول نمی شود و دنیا و آخرتش در ضرر و زیان و تباهی می باشد . و در آیه دیگر می فرماید : الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا . یعنی امروز دین را بر شما کامل ونعمت را برشما تمام کردم و تنها دین اسلام را بعنوان تنها دین مقبول و پسندیده برای شما اعلام کردم و دهها آیه دیگر که در کتاب آسمانی خداوند و در دیگر کتابهای آسمانی موجود است.
بنابراین حضرتعالی افتخار کنید که هم اسما و رسما مسلمان هستید و بدون شک ذهن و فکر هر انسانی پرسشها و سئوالاتی را در خود جای داده و میدهد که دین مبین اسلام برای همه آن پرسشها پاسخهای متین و مستدلی را دارد و اگر حضرتعالی پرسشی را دارید که فکر شما را مشغول کرده و چنین ذهنیتی را به شما داده استکه خودتان را مسلمان اسمی بدانید نه رسمی می توانید با ما مطرح کنید امید داریم بتوانیم بطور قانع کننده ای برطرف شبهات شما بایستیم .
عرفان
داستانى بسيار عجيب از نافع بن هلال
خبرى است از شيخ مفيد، آن فقيه بزرگ و متكلّم برجسته و شخصيت كم نظير:
وقتى كه حضرت حسين عليه السلام در كربلا نزول اجلال كرد، در ميان يارانش نافع بن هلال بيشتر از همه به ملازمت حضرت اختصاص داشت، به ويژه در مواقعى كه بيم غافلگيرى مىرفت؛ زيرا آن سرو بينا، احتياط كار و آگاه به سياست مىبود.
حضرت حسين عليه السلام شبى از خيمهگاه بيرون آمده به سوى هامون قدم مىزد تا دور شد. نافع، شمشير خود را به خود آويخته و پياده شتاب كرد تا خود را از پشت سر به حضرت رسانيد، ديد كه امام پيچاپيچ صحرا و گردنهها و تپه و ماهورى كه بر اطراف خيمهگاه مشرف است رسيدگى مىكند.
نافع مىگويد: آن حضرت به پشت سر نگاهى كرد مرا ديد فرمود: كيست اين مرد، هلالى؟
گفتم: آرى، خدايم به قربانت كند بيرون آمدن تو اين نابهنگام، رو به سمت لشگرگاه اين ياغى سركش، مرا بيقرار ساخت.
فرمود: نافع! من بيرون آمدم كه به اين تلها رسيدگى كنم، مباد آن روزى كه شما به آن ها و آن ها به شما حمله مىكنند، از اين برآمدگىها كمين گاهى براى خيمهگاه ما و هجوم دشمن شود.
سپس مراجعت كرد با وضعى كه دست چپ مرا ميان دست خود گرفته بود و همى فرمود: همانست، همانست به ذات خدا سوگند، وعدهاى است كه خُلف در آن نيست.
سپس فرمود: اى نافع! آيا اين راه را نمىگيرى و بروى؟ مابين اين دو كوه را بگير و جان خود را نجات ده، از همين وقت شروع كن.
نافع خود را در قدمهاى امام انداخت و گفت: در اين صورت بايد مادر براى نافع شيون كند. يعنى مگر نافع مرده باشد و زنده نباشد، آقاى من اين شمشير و اين اسب كه با من است از اين كار سرپيچ است، من به حقّ آن خدايى كه به وجودت بر سرم منّت گذاشته از تو مفارقت نمىكنم و جدا نخواهم شد تا شمشير و اسب من از سرد و گرم من هر دو خسته و وامانده شوند.
سپس امام از من جدا شده و در سراپرده خواهرش داخل شد. من پهلوى چادر ايستادم به اميد اين كه زود از آنجا بيرون آيد. خواهرش از او استقبال كرده برايش متكّايى گذاشت. آن حضرت نشست و به گفت وگوى آهسته و سخن سرّى با او شروع كرد، اما قدرى نگذشت كه گريه گلوگير خواهرش شد، و به او گفت: اى واى برادرم! من قربانگاه تو را مشاهده كنم و به پاسبانى اين زنان ضعيف مبتلا باشم؟! اين مردم را مىشناسى و آگاهى كه چه كينه ديرينه با ما دارند؟ اين پيش آمد امر بس بزرگى است، به من سنگين است قربانگاه اين جوانان و ماههاى بنى هاشم.
بعد گفت: اى برادر! آيا از اصحاب خود نيات آنان را استعلام كردهاى؟ من از آن مىترسم كه در هنگام از جا جستن و اصطكاك سر نيزه، تو را وا گذارند.
امام به گريه افتاد و فرمود: آگاه باش! هان به خدايم قسم! آن كه مىبايد در آن ها هست، رسيدگى كردهام، در آنان جز مردان مرد، سرفراز، سربلند، پُر غيرت، بىاعتنا به مظاهر دنيوى، مملوّ از غضب به دشمن، خوردهبين، دورانديش، پُر عمق، گردن فراز، سينه سپر كن نيست! به آن اندازه پيش پاى من به مرگ مأنوسند كه طفل به پستان مادر.
وقتى كه نافع اين را شنيد از سوز به گريه افتاد و برگشت. راه خود را به سمت خيمه حبيب بن مظاهر قرار داد، حبيب را ديد نشسته، به دستش شمشيرى است كه از غلاف كشيده.
به حبيب سلام داد و بر در خيمه او نشست.
حبيب گفت: نافع! چه تو را از منزل بيرون آورده؟ مىگويد: آنچه شده بود براى حبيب بازگو كردم.
حبيب گفت: آرى، به خدايم سوگند اگر انتظار فرمان خودش در بين نبود، اين لشگر را هر آينه مهلت نمىدادم و همين امشب با اين شمشير به چاره آن ها مىپرداختم.
نافع گفت: اى حبيب! من از حسين جدا شدم با وضعى كه وى نزد خواهرش مىبود و خواهرش در رنج و اضطراب بود، گمان مىكنم زن ها متوجّه شده باشند، و در فغان و ناله با او در همراهىاند، آيا تو راهى دارى كه همين امشب يارانت را جمع آورى كنى و روبروى زنان حرم سخنانى به دلدارى آنان بگويى كه دل آنان آرام گيرد؟ زيرا من چنان از دختر على بىقرارى ديدم كه من نيز بىقرارم.
حبيب گفت: مطيعم هر چه خواهى.
پس حبيب از ميان چادر بيرون آمده و به يك ناحيه ايستاد كه هويدا باشد.
نافع پهلويش ايستاد. همراهان را صدا زد. آنان نيز از منزلهايشان سر بيرون آوردند. وقتى كه جمع شدند به بنى هاشم گفت: چشم شما بيدار مباد.
پس ياران را مخاطب كرده و گفت:
اى اصحابِ حميّت، شيران روز سختى! اين نافع است كه همين ساعت مرا با خبر از چنين و چنان كرده، خواهر و اهل حرم و باقى عيالات آقاى شما را به اين وضع ديده كه اشك مىريخته و گريه مىكردهاند، و گذاشته آمده، خبرم كنيد شما به چه خياليد؟
آنان شمشيرها را برهنه كرده، عمّامهها را بر زمين زدند و گفتند: اى حبيب! آگاه باش هان به حقّ آن خدايى كه به واسطه اين مهبط، ما را اسير منّت خود كرده، اگر اين مردم بخواهند خود را پيش بِكشند سرهاشان را درو مىكنيم، و آنان را با خوارى به مردههاى گذشتهشان ملحق مىنماييم، و وصيّت پيامبر را درباره پسران و دخترانش حفظ مىكنيم.
حبيب گفت: بنابراين از پى من بياييد.
خود روان شده و زمين را نديده و ديده در نورديد، همى زير پاى گذاشت و آنان به دنبالش مىدويدند، تا مابين طنابهاى خيمههاى حرم ايستاده صدا برداشت:
اى اهل حرم پيامبر! اى بانوان ما! اى معاشر آزادگان پيامبر خدا! اين است شمشيرهاى برّان، جوانمردان شما عهد و پيمان بستهاند كه غلاف نكنند مگر در گردن هر كس كه خيال اذيّت شما را داشته باشد، و اين است سر نيزههاى غلامان شما، قسم خوردهاند جاى ندهند مگر در سينه آن كه بخواهد انس شما را بهم زند.
حضرت حسين عليه السلام فرمود: يا آل اللّه! شما هم براى تشكّر از آنان در برابر ايشان قرار بگيريد.
اهل حرم بيرون آمدند. ندبه مىكردند و همى مىگفتند: اى پاكان و پاك مردان! اگر دست از حمايت دختران فاطمه بكشيد چه عذر داريد؟ آن وقتى كه ما به ديدار جدّمان پيامبر برسيم و به او از اين پيش آمدى كه بر ما نازل شده شكايت كنيم، و او بپرسد كه: آيا حبيب و ياران حبيب حاضر نبودند، نشنيدند، نديدند؟
گفت: قسم به خدا كه جز او خدايى نيست اصحاب آماده شدند كه اگر موقع سوارى است سوار شدند و اگر جنگ، جنگ كنند! !
اصحاب گويا با زبان حال به اهل بيت عليهم السلام عرضه مىداشتند:
از مناى كعبه گر امروز رخ برتافتيم |
وعدهگاه كربلا را چون منا خواهيم كرد |
|
گر وداع از زمزم و ركن و صفا بنمودهايم |
كربلا را ركن ايمان از صفا خواهيم كرد |
|
تا كه بشناسند مخلوق جهان خلّاق را |
خويش را آيينه ايزد نما خواهيم كرد |
|
از پى درمان درد جهل ابناى بشر |
نينواى خويش را دار الشفّا خواهيم كرد |
|
از پى آزادى نوع بشر تا روز حشر |
پرچم آزاد مردى را بپا خواهيم كرد |
|
ظلم را معدوم مىسازيم و پس مظلوم را |
با شهامت از كف ظالم رها خواهيم كرد |
|
كاخ استبداد را با خاك يكسان مىكنيم |
پس بناى عدل را از نو بنا خواهيم كرد |
|
انقلاب مذهبى تا در جهان آيد پديد |
از نداى حقّ جهان را پُر صدا خواهيم كرد |
قدر عافيت كسى داند كه به مصيبتى گرفتار آيد
چند سال پيش، از آذربايجان شوروى نامهاى به من رسيد به اين مضمون كه ما روسهاى آزاد شده از بند كمونيسم سخت نيازمند به كتابهاى دينى هستيم. چون از زمان برقرارى نظام كمونيسم در شوروى، عدهاى از خانوادههاى ما كه شيعه بودند، كشته شدنند و آن عده هم كه ماندند از ديندارى منع گشتند. لذا ما چيزى از دين نمىدانيم و كتاب چندانى هم در دستمان نيست تا مطالعه كنيم. اگر امكان دارد براى ما كتاب بفرستيد تا ما دوباره به تشيع و دامان اهل بيت برگرديم!
در حدى كه در وسعمان بود و توان داشتيم، براى آنان نهج البلاغه و مفاتيح و صحيفه سجاديه فرستاديم و در حال حاضر نيز مشغول ترجمه چند كتاب به زبان آنها هستيم. وقتى اين كتابها به دستشان رسيد، آنها را بين شيعيان پخش كردند. بعد از مدتى نيز، نامهاى برايم فرستادند كه از پخش آن كتابها تقدير و تشكر بىحد كرده بودند. بعدها برايم نقل كردند كه وقتى آنها نهج البلاغه و مفاتيح و صحيفه سجاديه را ديده بودند، از فرط خوشحالى كتابها را بغل كردند و روى سر و چشم مىگذاشتند و گريه مىكردند و لذت مىبردند از اينكه على، عليه السلام، براى آنان حرف زده است.
سعدى راست گفته است: «قدر عافيت كسى داند كه به مصيبتى گرفتار آيد». مردم ما در ايران بدون هيچگونه ناراحتى و نگرانى مىتوانند در سخنرانىهاى مذهبى شركت كنند، كتابهاى مقيد دينى بخوانند، معارف اسلامى و الهى را در دل و جان خود پرورش دهند، و نفس خود را مهذب سازند؛ ولى متاسفانه يك عمر از برخى از آنان مىگذرد، درحالى كه يك كلمه قصار از نهج البلاغه را نخواندهاند و حتى اين كتاب شريف را نديدهاند.
آيا اين انصاف است كه حتى اهل مطالعه و جوانان ما انواع و اقسام داستانهاى كوتاه و بلند نويسندگان آمريكايى و اروپايى را بخوانند يا نام تمام بازيكنان يك تيم فوتبال در فلان باشگاه اروپايى را بلد باشند و تاريخچه پيدايش هرچيزى را در اين عالم بلد باشند، ولى قرآن و نهج البلاغه و صحيفه سجاديه را نشناسند و نخواهند كه بشناسند؟! چرا بايد «شعرهاى شلسيلوستراين يا ترانههاى پنيگفلويد از مناجات خمس عشر امام سحاد، عليه السلام، براى جوانان ما شناخته شدهتر باشد؟».
اين عدالت است كه نهج البلاغه على را نشناسيم و او را در زندگى خود در جايى كه سزاوار آن است قرار ندهيم؟ آيا اين به نوعى امتداد همان مظلوميتى نيست كه مخالفان آن حضرت برايشان در طول تاريخ ايجاد كردند؟
عرفان
نيّت در قرآن
منابع مقاله:
کتاب : عرفان اسلامى جلد سه
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
قرآن مجيد در چهار بخش به مسئله نيّت اشاره كرده است، در يك مرحله دعوت مىكند كه در تمام برنامهها قصد و نيّت شما فقط براى خدا باشد و جز او منظورى نداشته باشيد و مواظبت كنيد كه كليه امور شما فى سبيل اللّه و قربةً الى اللّه باشد.
در قسمت ديگر از نيّت پاك و منظور و مقصود الهى بندگان واقعى خبر مىدهد و محصول ذات قلب با عظمت آنان را كه جز نيّت خالصانه چيزى نبوده در آيينه آيات نشان مىدهد.
و در مسئله ديگر به اين نكته اشاره مىكند كه آنچه بر دل و سينه و قلب شما مىگذرد، خدا نسبت به آن آگاه و حاضر و ناظر است، اين شماييد كه بايد توجه كنيد در محضر خدا نيّت غيرخدايى نداشته باشيد.
و در قسمت ديگر به نيّتهاى غيرخدايى و مقاصد ناپاك و آلوده اشاره كرده، صاحبان آن نيّتها را ظالم و گمراه دانسته و براى آنان عاقبتى جز جهنم معرفى نمىنمايد.
اما آيات قرآن كه به طور تقريب به مسائل چهارگانه اشاره كرده است:
لازمه تبعيت از حق يافتن حق است
عدالت حق است و تمام آيات قرآن بر عدالت بنا شدهاند. وقتى عاقل قرآن را مىسنجد و در آن انديشه مىكند حق بودن قرآن را كشف مىكند. اما اين انتهاى راه نيست، زيرا عقل پيروى و تبعيت از حق را بر خود واجب و لازم مىداند. ديگر نياز نيست خداوند يا انبياء تبعيت از حق را بر چنين كسى واجب كنند، زيرا قبل از وجوب شرعى او وجوب عقلى اين تبعيت را درك كرده است.
يادم هست شبى بعد از منبر، جوانى كه جلوى در مجلس ايستاده بود به من گفت: من چند كلمهاى با شما حرف دارم! گفتم: بگو! گفت: من براى گوش دادن به سخنان شما به اينجا نيامده بودم. حقيقت ماجرا اين است كه از اين حوالى رد مىشدم. وقتى ديدم اينجا خيلى شلوغ است، اول خيال كردم تئاترى يا فيلمى پخش مىكنند كه مردم اينطور جمع شدهاند (آن مجلس در مسجد برگزار نمىشد). وقتى داخل شدم ديدم شما بالاى منبر هستيد. اول، مىخواستم برگردم، اما با خودم گفتم:
حتما خبرى در اين مجلس هست كه اين همه مردم آمدهاند اينجا نشستهاند! من هم نشستم ببينم چه خبر است. حال، مىخواهم به شما بگويم كه من دزد هستم و چيزهاى گران هم مىدزدم. اما حرفهايى كه امشب شنيدم را حق ديدم و چون از حق بايد پيروى كرد، تصميم گرفتم دزدى را ترك كنم. براى همين، زحمتى براى شما دارم!
وقتى از خواستهاش پرسيدم گفت: من از مغازهاى دو عدد فرش گرانقيمت دزديدهام. خودم اگر بخواهم آنها را به صاحب فرش بر گردانم، مىترسم عصبانى شود و مرا تحويل دهد. چون من توبه كردهام و ديگر نمىخواهم دزدى كنم، نشانى آن مغازه را مىدهم تا شما زحمت بازگرداندن فرشها را متقبل شويد.
يك نفر را نزد صاحب آن مغازه فرستادم، كه زياد هم انسان متدينى نبود، تا ماجرا را به او بگويد. صاحب مغازه گفته بود: من به جايى كه روضه باشد نمىآيم، اما مساله خيلى برايم جالب است! شما آن فرش يك ميليون تومانى را به من برگردانيد، ولى فرش ديگر را خرج كار خير كنيد كه هم خدا به من لطفى بكند، و هم آن دزد را بيامرزد!
آرى، وقتى انسان حق را فهميد، عقل به او دستور مىدهد كه از حق متابعت كند. پيروى از حق كمكم نورانيت هم براى انسان به همراه مىآورد و او بيشتر دلبسته حق مىشود. آن وقت است كه عمل به تكليف براى انسان آسان مىشود و از آن لذت مىبرد. چنين كسى نمازش را با عشق مىخواند و روزهاش را با عشق مىگيرد و كارهاى خير را با محبت انجام مىدهد. اما خدا نكند كسى 60 سال در اين دنيا و در جوار قرآن و مسجد و علماى ربانى و نهج البلاغه باشد و حق بودن آنها را درك نكند و، در نهايت، از آنان نيز پيروى ننمايد!
erfan.ir
اثبات مسلمانی برای فرد مسلمان چگونه می باشد ؟
خالق هستی و آورنده همه ادیان الهی به صراحت می گوید : ان الدین عندالله الاسلام یعنی تنها دین مقبول در نزد خدا فقط اسلام است . و در جای دیگر می فرماید : و من یتبغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه.
هر کس غیر از اسلام دین دیگری برگزیند هرگز از او قبول نمی شود و دنیا و آخرتش در ضرر و زیان و تباهی می باشد . و در آیه دیگر می فرماید : الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا . یعنی امروز دین را بر شما کامل ونعمت را برشما تمام کردم و تنها دین اسلام را بعنوان تنها دین مقبول و پسندیده برای شما اعلام کردم و دهها آیه دیگر که در کتاب آسمانی خداوند و در دیگر کتابهای آسمانی موجود است.
بنابراین حضرتعالی افتخار کنید که هم اسما و رسما مسلمان هستید و بدون شک ذهن و فکر هر انسانی پرسشها و سئوالاتی را در خود جای داده و میدهد که دین مبین اسلام برای همه آن پرسشها پاسخهای متین و مستدلی را دارد و اگر حضرتعالی پرسشی را دارید که فکر شما را مشغول کرده و چنین ذهنیتی را به شما داده استکه خودتان را مسلمان اسمی بدانید نه رسمی می توانید با ما مطرح کنید امید داریم بتوانیم بطور قانع کننده ای برطرف شبهات شما بایستیم .
منبع:عرفان
امام هادی(ع)؛ گوهر آفرینش
الحمد لله رب العالمین و الصلوة و السلام علی خیر خلقه و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین. قال الحكیم فی محكم كتابه الكریم: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا و كانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ»(سجده؛ ۲۴)
همه مسئولیتهای نبی بر عهده امام است
مقام امامت مقام بزرگ و رسایی است. در حقیقت امامت استمرار مقام نبوت است و تمام مسئولیتهایی كه بر عهده پیامبر بوده، همه آن مسئولیتها بر عهده امام نیز میباشد، با این تفاوت كه نبیّ مورد وحی است و وحی الهی بر او نازل میشود و پایهگذار دین است، اما امام مورد وحی نیست. امام مفاهیم دین را بیان میكند و پرسشهای نو را پاسخ میدهد و درباره زندگی مردم قوانین درستی را تبیین میكند، امر به جهاد میكند و هكذا و هكذا.
حکایتی از احسان امام نقی (ع) به تهيدست
در كتاب باارزش كشف الغمه روايت شده: روزى امام نقی(ع) براى انجام كارى از سامراء بيرون شدند، عربى در جستجوى حضرت بود، او را به محل كار حضرت در خارج از شهر راهنمائى كردند، پس از شرفياب شدن به محضر امام عرضه داشت از اعراب كوفه و از دوستداران و ارادتمندان شما اهل بيت پيامبر هستم، قرضى سنگين بر عهده دارم و كسى جز شما را نميشناسم كه بتواند قرض مرا ادا كند مرا از اين بار سنگين نجات دهد، حضرت فرمودند اندوهگين مباش و به او فرمان دادند بنشيند، سپس فرمودند: من تو را به مطلبى راهنمائى ميكنم اما مواظب باش با مطلب من مخالفت نكنى، من به خط خودم مينويسم و اقرار ميكنم كه تو مبلغى از من طلبكارى، چون به شهر آمديم به منزل من بيا و اداى آن مبلغ را درخواست كن، هرچه از تو مهلت خواستم تو گوش نده و به درشتى و غلظت پول خود را از من بخواه و در آنچه گفتم كوتاهى مكن.
چون حضرت به شهر بازگشت مرد عرب وارد بر حضرت شد و در برابر عدهاى كه در محضر حضرت بودند و در ميانشان بعضى از اطرافيان حاكم عباسى قرار داشتند طلب خود را به صورتى جدّى درخواست كرد، حضرت از او تقاضاى صبر و تمديد مدت و دادن مهلت نمودند ولى عرب راضى نشد و با غلظت و درشتى طلب خود را درخواست ميكرد، حضرت در نهايت از پرداخت فورى پوزش خواستند ولى او نپذيرفت، اطرافيان حاكم عباسى جريان را به حاكم منتقل كردند و مضيقه مالى حضرت و تنگدستى آن جناب حاكم را به فكر فرو برد و در نتيجه سى هزار درهم براى حضرت فرستاد، آن جناب عرب را احضار نموده و همه سى هزار درهم را در اختيار او گذاشتند و فرمودند قرضت را ادا كن و اين بار سنگين را از دوشت بردار و مازاد آن را هزينه خانواده ات كن، عرب گفت پسرپيامبر يك سوم اين مبلغ مشكل مرا حال ميكرد و مرا از فشار روحى نجات ميداد، براستى چنين است كه خدا درباره شما فرموده:
اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ:
خدا داناتر است كه رسالتش را كجا قرار دهد.
عرفان
ثروتمندتر از بیل گیتس
از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمندتر هم هست؟
گفت: بله، فقط یک نفر!
پرسیدند: چه کسی؟
گفت: سال ها پیش در فرودگاه نیویورک بودم. قبل از پرواز، چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد و از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم آمد. دست کردم توی جیبم که آن را بخرم، دیدم پول خرد ندارم … از خرید منصرف شدم. همان موقع دیدم پسر بچه ی سیاه پوست روزنامه فروش گفت: این روزنامه مال خودت.
گفتم: آخه من پول خرد ندارم.
گفت: برای خودت …
و این داستان هم زمان بود با اخراج شدن من از شرکت قبلی که در آن کار می کردم و پی ریزی اولیه برای شرکت مایکروسافت… .
سه ماه بعد بر حسب تصادف در همان فرودگاه و همان سالن پرواز چشمم به یک مجله خورد، دست کردم توی جیبم و باز دیدم که پول خرد ندارم. باز همان بچه به من گفت: این مجله را بردار، برای خودت.
گفتم: پسرجان، چند وقت پیش هم روزنامه ای به من بخشیدی… تو همیشه این کار را می کنی؟
پسر گفت: بله، من از سود خودم می بخشم./
زمانی که به اوج قدرت رسیدم (بعد از ۱۹ سال)، تصمیم گرفتم آن پسر بچه را پیدا و گذشته را جبران کنم؛ پس برای پیدا کردن او گروهی تشکیل دادم. آنها بعد از مدتی جست و جو متوجه شدند که فرد مورد نظر سیاه پوستی مسلمان و دربان یک سالن تئاتر است./
او را به شرکت دعوت کردم و پرسیدم: مرا می شناسی؟/
گفت: بله، جنابعالی آقای بیل گیتس معروفی که همه ی دنیا او را می شناسد./
من ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم: این خاطرات را از سال ها پیش دارم، زمانی که تو پسر بچه ای بودی و روزنامه می فروختی؛ و حالا می خواهم جبران کنم./
او گفت: آقای بیل گیتس، نمی توانی جبران کنی… فرق من با تو در این است که من در اوج نداری به تو بخشیدم، ولی تو در اوج داشتن می خواهی به من ببخشی؛ و این چیزی را جبران نمی کند… ./
بیل گیتس می گوید: همواره احساس می کنم که ثروتمند تر از من کسی نیست، جز این سیاه پوست ۳۲ ساله ی مسلمان./