معناى ذكر
منابع مقاله:
کتاب : عرفان اسلامى جلد دو
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
آگاهى به خود و علم به حق و شناخت جهان و اطلاع حقيقى به روابط بين خود و خدا و جهان، مفهوم واقعى ذكر است.
البتّه، مسئله ذكر به اين معنى، تنها كار باطن و سرّ آدمى است و اين گونه ذكر در حقيقت تجلّى نور حق بر قلب انسان است.
براى ايجاد زمينه براى تجلّى آن نور- كه جامع همه واقعيتها است- مقدّماتى لازم است كه عاشق آن تجلّى مىبايست، آن مقدّمات را فراهم آورد.
حقيقت ذكر
اين نكته ناگفته نماند كه براى يافتن حقيقت ذكر، سير و حركت از ظاهر به باطن لازم است و آن حركت، عبارت است از: گفتن ذكر با زبان و توجّه دادن قلب به آن، تا جايى كه مفهوم ذكر در عرش قلب استقرار يابد و انسان به جايى برسد كه جز خدا نبيند و براى غير او قيام نكند و نيّتى جز حضرت دوست نداشته باشد.
تكرار كلمه طيّبه كه مهمترين ذكر بر زبان است بدون توجه دل بىنتيجه است.
اين گونه ذكر، گويى، كارى است كه طوطيان تعليم ديده هم انجام مىدهند. كلمه طيّبه مشتمل بر نفى و اثبات است تكرار آن با زبان به كمك توجه دل، تمام حُجب و موانع را كنار زده و انسان را به حقيقت توحيد وصل كرده و به مقام فناء فى اللّه و بقاء باللّه نايل مىكند.
يكى از عرفاى بزرگ مىگويد:
هركسى كه به زبان بگويد: اللّه و اندر باطن وى مشاهده اللّه نباشد، اين كس دروغزن است.
و بزرگى ديگر گفت:
دل مر ديدار است و زبان مر عبارت را، پس هركس كه عبارت كند نه از مشاهدت وى شاهد زور باشد.
أنت المولّه لى لا الذكر ولّهنى |
حاشا لقلبى أن يعلّق به ذكرى |
|
الذكر واسطة يحجبك عن نظرى |
إذا توشّحه من خاطرى فكرى |
|
واله كننده من تويى، ذكر مرا واله نگردانيده و دور بادا دل من از آن كه ذكر من به وى اندر آويزد.
يعنى: من كه چنين سرگردان گشتهام نه اندر ذكر تو گشتهام و لكن مرا مشاهده جلال و عظمت تو واله گردانيده و ذكر من صفت من است. چنان به تو مشغول گشتهام كه نه همى خويشتن ياد آيدم و نه صفت خويشتن. يعنى: حاشا كه دل من از شغل تو چندان فراغت يابد كه به خويشتن يا به صفت خويشن بپردازم.
باز در بيت ديگر گفت: ذكر، واسطه است كه مر تورا از ديدار من حجاب كند.
يعنى: ذكر واسطه است ميان ذاكر و مذكور و استرواح است اندر حال غيبت از الم فراق و تا از نظر محجوب نباشد به تسلّى و استرواح حاجت نيابد.
باز در بيت ديگر گفت: چون ذكر، گرد دل من پيچد، دل من از مشاهدت بازدارد پس من اين واسطه و اين حجاب برداشتهام تا همه تو را بينم.
باز گفت: ذكر، صفت من است كه ذاكر به ذكر ذاكر آيد، چون من اندر ذكر غايب گردم اندر خويشتن غايب گشته باشم و نه من توام و نه صفت من تو، چون به غير تو مشغول گشتم، از تو محجوب گشتم و بنده كه از ديدار خداوند خويش محجوب گردد، به صفات خويش محجوب گردد «1».
خلاصه گفتار پاكان در باب ذكر، اين است كه عبد بايد با تكرار ذكر بر زبان، دل به نور حقيقت ذكر روشن كند و آن قدر در توجّه به مفهوم ذكر بكوشد، تا توجّهش از گفتن و از لفظ ذكر، به حقيقت ذكر كه اللّه است معطوف گردد و تا اين توجّه قلبى براى سالك حاصل نشود ذاكر نشده است.
ذكر، مقصود همه عبادات
صاحب «كيمياى سعادت» در ركن اوّل مىگويد «2»:
بدان كه لباب و مقصود همه عبادات ياد كردن حق تعالى است كه عماد مسلمانى نماز است و مقصود وى ذكر حق تعالى است، چنان كه گفت:
[إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ] «3».
يقيناً نماز از كارهاى زشت و كارهاى ناپسند باز مىدارد و همانا ذكر خدا بزرگتر است.
و قرآن خواندن فاضلترين عبادات است، به سبب آن كه سخن حق تعالى مذكّر و همه سبب تازه گردانيدن ذكر حق تعالى است و مقصود از روزه كسر (شكستن) شهوات است، تا چون دل از زحمت شهوات خلاص يابد، صافى گردد و قرارگاه ذكر شود كه چون دل به شهوات آكنده بود، ذكر از وى ممكن نشود و در وى اثر نكند.
و مقصود از حج كه زيارت خانه خداست، ذكر خداوند خانه است و تهييج شوق به لقاى وى.
پس سرّ و لباب همه عبادات ذكر است، بلكه اصل مسلمانى كلمه «لا إله إلّا اللّه» است و اين عين ذكر است و همه عبادات ديگر تأكيد اين ذكر است.
و ياد كردن حق تعالى تو را ثمره ذكر توست و چه ثمرهاى بزرگتر از اين؟ و براى اين گفت:
[فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ] «4».
پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم.
و اين يادكردن بر دوام مىبايد و اگر بر دوام نبود در بيشتر احوال در فلاح بسته است و براى اين گفت:
[وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ] «5».
و خدا را بسيار ياد كنيد تا رستگار شويد.
شروط ذكر
اهل سلوك ارزش بسيارى براى ذكر قايل شدهاند و براى آن شروط بسيارى بيان كردهاند و اين دليل اهميت دادن به اين موضوع است كه از بهترين راههاى تأثير در قواى فكرى و عقلى و تلقين به نفس و ذهنى ساختن و ايجاد ملكه توجه كامل
و جمع قواى نفسى در آنچه مقصود از سير مقامات و احوال است.
ذكر به سالك اطمينان مىدهد و يقين به وجود مىآورد و او را براى حال مشاهده- كه نهايت احوال و مقصود و مطلوب نهايى سالك است- آماده و مستعد مىسازد.
از جمله شروط ذكر آن است كه ذاكر با تلفّظ ذكر مثلًا «اللّه» يا «حق» يا «هو» و يا «سبحان اللّه» يا «لا إله إلّااللّه» و امثال آن جميع قواى روحى خود را متوجّه آن كلمه يا آن جمله بدارد، به طورى كه هرچه غير آن است فراموش كند. به اين معنى كه كلمه يا جملهاى را كه موضوع ذكر است در مركز دايره شعور قرار داده به تمامه متوجّه به آن باشد و همه چيز ديگر را فراموش كند، نه چيزى بشنود و نه چيزى ببيند و نه حس كند و نه ادراك نمايد.
آرى، چنين ذكرى مراد و مقصود قرآن مجيد است.
براى ذكر، مراتب و مراحلى نام بردهاند و براى هر مرتبه از ذكر خصوصيّاتى بيان كردهاند:
اوّل: ذكر عام و آن ذكرى است كه فايده آن دور ساختن غفلت است و همين كه سالك غفلت را از خود دور سازد- ولو به زبان ساكت باشد- ذاكر است.
دوّم: ذكر خاص كه ذاكر در اين مقام حجاب عقل و تمييز را دريده و با تمام قلب متوجّه خداست.
سوّم: ذكر اخصّ كه مرحله فناى ذاكر است، كه ذاكر از خود فانى و به حقّ باقى است «6».
در اين مرحله تمام وجود ذاكر، غرق در اجراى خواستههاى محبوب است و بدون شك، منظور از ذكر كه در قرآن و روايات به آن سفارش شده اين گونه ذكرى است:
عَنْ أَبى عَبْدِاللّهِ قالَ: مِنْ أَشَدِّ ما فَرَضَ اللّهُ عَلى خَلْقِهِ ذِكْرُ اللّهِ كَثيراً. ثُمَّ قالَ: لا أَعْنى سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ للّهِ وَلا إله إلّااللّهُ وَاللّهُ أكبَرُ وَإِنْ كانَ مِنْهُ، وَلكِنْ ذِكْرُ اللّهِ عِنْدَ ما أَحَلَّ وَحَرَّمَ فَإِنْ كانَ طاعَةٌ، عَمِلَ بِها وَإِنْ كانَ مَعْصِيَةٌ، تَرَكَها «7».
امام صادق عليه السلام فرمود: از شديدترين برنامههايى كه خداوند بر انسان فرض كرده، زياد ياد خدا بودن است. سپس فرمود: و منظور از ياد خدا بودن، گفتن سبحان اللّه والحمداللّه ولا إله إلّااللّه واللّه اكبر نيست، گرچه اين هم جزء ياد خداست، ولى به حقيقت ياد خدا بودن به وقت برخورد به حلال و حرام خداست، اگر انجام كار اطاعت از خداست، انجام دهد و اگر معصيت است، آن را ترك كند.
معانى ذكر در كتاب حضرت حق
1- قرآن مجيد
كلمه ذكر گاهى به معناى قرآن مجيد آمده است. قرآنى كه يادآور حلال و حرام خدا و دستورات سعادتبخش و انسانساز الهى براى مردم است.
قرآنى كه انسان را به بهترين راه هدايت كرده و ضامن خير دنيا و آخرت است.
قرآنى كه بشر را از تاريكى به نور، از گمراهى به هدايت، از ذلّت به عزّت، از مرض به سلامتى، از نادرستى به درستى مىبرد.
قرآنى كه شفاى تمام امراض روحى و فكرى است و در مسير زندگى انسان چراغ خاموش نشدنى خداست:
[أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ] «8».
آيا تعجب كرديد كه بر مردى از جنس خودتان معارفى از سوى پروردگارتان آمده تا شما را [از عذاب دنيا و آخرت] بيم دهد.
[وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ] «9».
و گفتند: اى كسى كه قرآن بر او نازل شده! قطعاً تو ديوانهاى!
[إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ] «10».
همانا ما قرآن را نازل كرديم و يقيناً ما نگهبان آن [از تحريف و زوال] هستيم.
مصطفى را وعده داد الطاف حق |
كه بميرى تو نميرد اين سبق |
|
من كتاب و معجزت را رافعم |
بيش و كم كن را زقرآن مانعم |
|
هست قرآن مر تو را هم چون عصا |
كفرها را دركشد چون اژدها «4» |
|
[وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ] «11».
و قرآن را [هم] به سوى تو نازل كرديم به خاطر اين كه براى مردم آنچه را كه براى [هدايتشان] به سويشان نازل شده بيان كنى و براى اين كه [در پيامبرى تو و آنچه را به حق نازل شده] بينديشند.
[وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ] «12».
و اين [قرآنى] كه آن را نازل كردهايم، ذكر و پندى پرمنفعت است؛ آيا باز هم شما منكر آن هستيد؟
[إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ] «13».
بيم دادنت فقط براى كسى ثمربخش است كه از قرآن پيروى كند و در نهان از خداى رحمان بترسد، پس او را به آمرزش و پاداشى نيكو و باارزش مژده ده.
[أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي] «14».
آيا از ميان ما [كه داراى ثروت فراوان و مقام و قدرتيم] قرآن، فقط بر او [كه فقيرى يتيم بيش نيست] نازل شده است؟! [نه، قرآن دروغى ساخته شده نيست] بلكه اينان درباره قرآن من در شك هستند.
[إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ] «15».
كسانى كه به اين قرآن هنگامى كه به سويشان آمد كافر شدند [به عذابى سخت دچار مىشوند] بىترديد قرآن كتابى است شكستناپذير.
[وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ] «16».
و كافران چون قرآن را شنيدند، نزديك بود تو را با چشمانشان بلغزانند [و از پاى درآورند] و مىگويند: بىترديد او ديوانه است!
با توجّه به اين گونه آيات در قرآن مجيد، بايد گفت: دلى كه با كتابِ خدا سروكار دارد، قلبى كه از نور قرآن مجيد روشن شده، قلبى كه براى معالجه امراض خود از قرآن استفاده كرده به ميدان ذكر راه يافته و قلبى است كه در جايگاه بلندى قرار دارد. مگر جايى بلندتر از قرآن مجيد از نظر معنوى وجود دارد؟ با توجه به اين مطالب جمله:
فَرَفْعُ الْقَلْبِ فى ذِكْرِ اللّهِ،
به اين معناست كه بلندى مرتبه قلب، در سايه بهرهگيرى او از قرآن است.
مردم نشسته فارغ و من در بلاى دل |
دل دردمند شد ز كه جويم دواى دل |
|
از من نشان دل طلبيدند بىدلان |
من نيز بىدلم چه نوازم نواى دل |
|
رمزى بگويمت زدل ار بشنوى به جان |
بگذر زجان تا كه ببينى لقاى دل |
|
گر در دل تو جاى كسى هست غير او |
فارغ نشين كه هيچ نكردى به جاى دل |
|
كيخسرو آن كسى است كه حال جهان بديد |
از نور جام روشن گيتى نماى دل |
|
چون آفتاب عشق برآمد تو بنگرى |
جانها چو ذرّه رقصكنان در هواى دل |
|
نقد تو زير سكّه معنى كجا نهند |
چون آهن تو زر نشد از كيمياى دل |
|
سرپوش جسم گر ز سر جان برافكنى |
فيض ازل نزول كند در فضاى دل «17» |
|
در اين كه قرآن مجيد، مايه رفعت دل و بيدارى جان و ارزش انسان است روايت مهمّى از حضرت باقر عليه السلام به اين مضمون رسيده است:
قُرّاءُ الْقُرْآنِ ثَلاثَةٌ: رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَاتَّخَذَهُ بَضاعَةً وَاسْتَدَرَّ بِهِ الْمُلُوكَ، وَاسْتَطالَ بِهِ عَلَى النّاسِ. وَرَجُلٌ قَرَأَ القُرْآنَ فَحَفِظَ حُروفَهُ، وَضَيَّعَ حُدُودَهُ، وَأَقَامَهُ إِقامَةَ الْقِدْحِ، فَلا كَثَّرَ اللّهُ هؤُلاءِ مِنْ حَمَلَةِ الْقُرآنِ. وَرَجُلٌ قَرَأَ الْقُرآنَ فَوَضَعَ دَواءَ الْقُرْآنِ عَلى داءِ قَلْبِهِ، فَاسْهَرَ بِهِ لَيْلَهُ، وَأَظْمَأَ بِهِ نَهارَهُ، وَقامَ بِهِ فى مَساجِدَهُ، وَتَجافى بِهِ عَنْ فِراشِهِ؛ فَبِأُولئِكَ يَدْفَعُ اللّهُ الْعَزيزُ الْجَبّارُ الْبَلاءَ، وَبِأُولئِكَ يُديلُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنَ الْأَعْداءِ، وَبِأُولئِكَ يُنَزِّلُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ الغَيْثَ مِنَ السَّماءِ. فَوَاللّهِ لَهؤُلاءِ فى قُرّاءِ الْقُرآنِ أَعَزُّ مِنَ الْكِبْريتِ الْأَحْمَرِ «18».
امام باقر عليه السلام مىفرمايد: قاريان قرآن سه دستهاند:
1- مردى كه قرآن بخواند و آن را وسيله كسب قرار دهد، امرا و ملوك را به وسيله آن بدوشد و با جمع مال از طريق قرآن به مردم گردنفرازى كند.
2- مردى كه قرآن بخواند، الفاظ آن را حفظ كرده و از عمل به آن عارى باشد، قرآن را چون چوبه تير بىپيكان برپا دارد يعنى از آن سود معنوى نگيرد، خدا اينان را در ميان قاريان قرآن زياد نكند.
3- كسى كه قرآن را بخواند و داروى شفا بخشش را بر دل دردمند خود نهد و به خاطر قرآن شبها را براى مناجات و درك حقايق آن بيدار باشد و روزها را روزه گرفته و رياضت بكشد و براى خواندن و آموختن و آموزش و ترويج آن در مساجد قيام كند و از بستر آسايش و خواب براى عبادت حق به خاطر اثرگيرى از قرآن دورى جويد، به بركت آبروى اينان خداوند بلا را از مردم دور كند و شر دشمنان اسلام را بگرداند و از آسمان باران نازل كند. به خدا قسم اينان در ميان قرآن خوانان از كبريت احمر كميابترند.
2- توجه قلبى و روحى
كلمه ذكر در قرآن مجيد گاهى به معناى توجّه قلبى و روحى انسان نسبت به حضرت حق آمده، آن توجّهى كه مايه تربيت و كمال و علّت پذيرفتن و اجراى دستورهاى الهى است.
توجه به اين كه عبد در تمام لحظات در محضر خداست و هيچ كجا خالى از حضرت او نيست.
توجه به اين كه حيات انسان و همه موجودات بسته به اراده اوست و وجود كليّه نعمتهاى معنوى و مادّى به خاطر اين است كه انسان در راه قرب به او بكوشد.
توجه به اين نكته كه نافرمانى از جناب دوست هرچند كوچك و صغير باشد بسيار بزرگ است.
توجه به اين كه عبد و هرچه در يد اوست، مِلك مولاست و براى مولاست و از مولاست:
الْعَبْدُ وَما فى يَدِهِ كانَ لِمَوْلاهُ «19».
توجه به اين كه دنيا خانه عمل و آخرت منزل حساب است و مطيع به بهشت و عاصى به جهنم خواهد رفت.
البته اين چنين توجه، كار دل و كوشش قلب است و رفع و رفعت دل و بلندى و عظمت قلب مرهون اينگونه توجه است و به فرموده حضرت صادق عليه السلام:
فَرَفْعُ الْقَلْبِ فى ذِكْرِ اللّهِ.
ياد خدا بدين صورت، انسان را در جاده عبادت و راه سعادت قرار داده و نمىگذارد دامن حيات به لوث گناه آلوده گردد.
ياد خدا، انسان را قدردان نعمت كرده و باعث دورى هوا و هوس و شيطان و شيطنت از زندگى مىگردد.
ذكر در قرآن مجيد در آيات متعددى به اين معنى آمده است كه به مواردى از آن اشاره مىشود:
[لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً] «20».
يقيناً براى شما در [روش و رفتار] پيامبر خدا الگوى نيكويى است براى كسى كه همواره به خدا و روز قيامت اميد دارد و خدا را بسيار ياد مىكند.
[وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ] «21».
و آنان كه چون كار زشتى مرتكب شوند يا بر خود ستم ورزند، خدا را ياد كنند و براى گناهانشان آمرزش خواهند و چه كسى جز خدا گناهان را مىآمرزد؟
و دانسته و آگاهانه بر آنچه مرتكب شدهاند، پا فشارى نمىكنند.
[إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً] «22».
مگر آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند و خدا را بسيار ياد كردند.
[فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ] «23».
پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و مرا سپاس گزاريد و كفران نعمت نكنيد.
[الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ] «24».
آنان كه همواره خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مىكنند و پيوسته در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند، [و از عمق قلب همراه با زبان مىگويند:] پروردگارا! اين [جهان با عظمت] را بيهوده نيافريدى، تو از هر عيب و نقصى منزّه و پاكى؛ پس ما را از عذاب آتش نگاهدار.
[وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ] «25».
و پروردگارت را در دل خود بامدادان و شامگاهان از روى فروتنى و زارى و بيم و ترس به صدايى آرام وآهسته ياد كن و [نسبت به ذكر خدا] از بىخبران مباش.
[الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ] «26».
[بازگشتگان به سوى خدا] كسانى [هستند] كه ايمان آوردند و دلهايشان به ياد خدا آرام مىگيرد، آگاه باشيد! دلها فقط به ياد خدا آرام مىگيرد.
[رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ] «27».
مردانى كه تجارت و داد و ستد آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات باز نمىدارد، [و] پيوسته از روزى كه دلها و ديدهها در آن زير و رو مىشود، مىترسند.
[أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ] «28».
آيا براى اهل ايمان وقت آن نرسيده كه دل هايشان براى ياد خدا و قرآنى كه نازل شده نرم و فروتن شود؟.
آرى، اين گونه ياد و توجّه به خدا، انسان را در مسير عبادت گرم نگاه داشته و از زشتى و پليدى بازمىدارد و راه رشد و كمال را براى انسان باز كرده و از اين موجود خاكى، وجودى عرشى و الهى خواهد ساخت و اين گونه ياد و توجّه ملاك اعتبار و ارزش دل است،
فَرَفْعُ الْقَلْبِ فى ذِكْرِ اللّهِ.
حاجى سبزوارى آن عارف شيدا در بلندى مرتبه دل گويد:
فلك دوران زند بر محور دل |
وجود هر دو عالم مظهر دل |
|
اگر اكسير درد عشق خواهى |
بيا شو از گدايان در دل |
|
هر آن كالا كه در بازار عشق است |
نوشته دست حق بر دفتر دل |
|
سرشته عشق پاكان در نهادش |
كز اصل پاك آمد گوهر دل |
|
جهان معنوى را دل امير است |
زفرّ عشق باشد افسر دل |
|
چرا اين مرغ دل پرّد به هر شاخ |
چو هست اسرار يار دل بر دل |
|
فيلسوف بزرگ، مرحوم حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى معروف به كمپانى درباره عظمت دل گويد:
تا بىخبرى ز ترانه دل |
هرگز نرسى به نشانه دل |
|
روزانه نيك نمىبينى |
بىناله و آه شبانه دل |
|
تا چهره نگردد سرخ از خون |
كى سبزه دمد زدانه دل |
|
از خانه كعبه چه مىطلبى |
اى از تو خرابى خانه دل |
|
از موج بلا ايمن گردى |
آنگه كه رسى به كرانه دل |
|
اندر صدف دو جهان نبود |
چون گوهر قدس يگانه دل |
|
در مملكت سلطان وجود |
گنجى نبود چو خزانه دل |
|
جانا نظرى سوى مفتقرت |
كآسوده شود زبهانه دل |
|
عارف دل سوخته الهى قمشهاى در اين زمينه گويد:
زدانشور مپرس احوال دلبر |
جمالش هست پيدا در دل دل |
|
زحسن دلرباى حضرت دوست |
هزاران پرده بگشا در دل دل |
|
دو عالم را خرد آيينه آراست |
رخش آيينه آرا در دل دل |
|
محيط فكر بىپايان ادراك |
چو يك حلقه به صحرا در دل دل |
|
اگر عالم كتاب حقتعالى است |
همه نقش است و معنى در دل دل |
|
جمالش بر تو پنهان است و ماراست |
چو خورشيد آشكارا در دل دل |
|
«الهى» عقل و هوش و دانش افكند |
كه عشق آمد تماشا در دل دل |
|
[وَفَتْحُ الْقَلْبِ فى الرِّضا عَنِ اللّهِ]
يعنى: فتح قلب در راضى بودن بنده است از حضرت حق در همه حالات، در فقر و غنا، در صحّت و مرض. از حضرتش راضى بودن و در خوشى و ناخوشى زندگى صبر نمودن و شكر الهى را بجاى آوردن فتح قلب است.
وجه ناميدن مرتبه رضا به فتح، ظاهر است؛ چرا كه فتح عبارت است از:
گشايش كارها و آسان شدن آن. عبد در مرتبه رضا، تمام كارها و مشكلات را به خود آسان كرده و به هرچه از سوى دوست- از وسعت و تنگى و …- روى مىدهد به خود گوارا نموده است.
عبد، زمانى كه از طريق انبيا و كتب آسمانى و ائمه طاهرين عليهم السلام خداى خود را شناخت و به اين نكته واقف شد كه پروردگار عادل خداى حكيم، در ترسيم كليّه برنامهها براى بنده خود جز خير و سعادت نخواسته، به تمام دادههاى او رضايت داده و از طريق اين رضايت خشنودى حق را براى خود خريده است.
در معارف الهى آمده:
رضاى حق از عبد، بسته به رضاى عبد از خداست.
پی نوشت ها:
______________________________
<!––>
<!–[endif]–>
(1)- خلاصه شرح تعرف: 325.
(2)- كيمياى سعادت: 204، ركن اوّل، اصل نهم.
(3)- عنكبوت (29): 45. (4)- بقره (2): 152.
(5)- جمعه (62): 10(6)- بحث در آثار و افكار و احوال حافظ: 358.
(7)- الكافى: 2/ 80، باب اجتناب المحارم، حديث 4؛ بحار الأنوار: 68/ 204، باب 65، حديث 9.
(8)- اعراف (7): 63.
(9)- حجر (15): 6.
(10)- حجر (15): 9.
(11)- مثنوى معنوى، مولوى.
(12)- نحل (16): 44.
(12)- انبياء (21): 50.
(13)- يس (36): 11.
(14)- ص (38): 8.
(15)- فصّلت (41): 41.
(16)- قلم (68): 51.
(17)- اوحدى مراغهاى.
(18)- الكافى: 2/ 627، باب النوادر، حديث 1؛ بحار الأنوار: 89/ 178، باب 19، حديث 4.
(19)- وسائل الشيعة: 23/ 47- 49.
(20)- احزاب (33): 21.
(21)- آل عمران (3): 135. (22)- شعراء (26): 227.
(23)- بقره (2): 152.
(24)- آل عمران (3): 191.
(25)- اعراف (7): 205. (26)- رعد (13): 28.
(27)- نور (24): 37.
(28)- حديد (57): 16.