داستانى عجيب از دعاى پدر به فرزند
اميرالمؤمنين با حضرت مجتبى عليهما السلام در مسجد الحرام نشسته بودند كه ناگاه زمزمهاى سوزنده و مناجاتى جگرسوز شنيدند كه مىگفت:
اى خدايى كه كليد حل همهى مشكلات به دست قدرت تو است!
اى خدايى كه رنجها را برطرف مىكنى!
اى خدايى كه بيچاره و درمانده جز تو يارى ندارد!
اى خدايى كه مالكيت دنيا و آخرت در سيطرهى تو است!
آيا هنوز نمىخواهى به دعاى من كه همهى راهها به رويم بسته شده است توجه كنى؟ اينجا مسجد الحرام است، اينجا اگر دعا به اجابت نرسد كجا به اجابت خواهد رسيد؟
اميرالمؤمنين عليه السلام به حضرت مجتبى فرمود: صاحب اين ناله و مناجات را نزد من آور! حضرت نزد صاحب ناله رفتند، ديدند جوانى است صورت بر خاك نهاده و به پيشگاه حق تضرّع و زارى مىكند در حالى كه يك طرف بدنش خشك و بىحركت و لمس است.
فرمود: جوان نزد اميرالمؤمنين بيا! جوان به محضر مولاى عارفان و امير مناجاتيان آمد.
امام فرمود: چرا اين گونه ناله مىكنى؟ عرض كرد: بدنم را ببينيد كه نيمى از آن از كار افتاده، زندگى براى من بسيار سخت شده است.
حضرت فرمود: چه شده كه به اين بلا دچار شدهاى؟ گفت: در اوج جوانى آلوده به هر گناهى بودم، پدرم از من بسيار رنجيده بود. بارها مرا نصيحت كرد و من توجهى به نصايح او نكردم. يك بار در اين شهر به من گفت: يا دست از گناهان بشوى يا به مسجد الحرام مىروم و تو را نفرين مىكنم. گفتم: آنچه از دستت برآيد كوتاهى مكن. و چوبى هم بر سرش كوبيدم كه نقش بر زمين شد! به مسجد الحرام رفت و با اشك چشم به من نفرين كرد، ناگهان بدنم از كار افتاد و به اين صورت كه مىبينيد درآمدم.
روزى به محضر پدر شتافتم، سر به زانويش نهادم و گفتم: اشتباه كردم، بد كردم، نفهميدم، كليد حل مشكلم به دست تو است؛ زيرا پيامبر فرموده: دعاى پدر دربارهى فرزند مستجاب است.
پدرم نگاهى به من كرد و گفت: پسرم بيا به مسجد الحرام برويم، آنجا كه تو را نفرين كردم همانجا به تو دعا كنم. پدرم را بر شترى سوار كردم و به سوى مسجد الحرام راندم، در راه پرندهاى از پشت سنگى پر كشيد، شتر رم كرد و پدرم از پشت شتر افتاد و مرد و من او را در همان ناحيه دفن كردم!
حضرت فرمود: از اين كه پدرت حاضر شد به مسجد الحرام آيد و براى تو دعا كند معلوم مىشود از تو راضى شده بود، من به خاطر رضايت پدرت برايت دعا مىكنم، آن گاه سر به سوى حق برداشت و با اشاره به جوان گفت:
يَا أكرَمَ الأكْرَمِينَ، يَا مَنْ يُجيبُ دَعوَةَ المُضْطَرّين…
هنوز دعاى حضرت به پايان نرسيده بود كه جوان سلامتش را بازيافت!