داستان هایی ازلطف خدا
14 آبان 1391 توسط ثریا
ان وقت که اتش برای ابراهیم علیه السلام افروختند تااورا داخل اتش کنندغلامی در دستگاه سلطنتی نمرود متهم شد که گوهریقیمتی دزدیده است پس دستور دادنداو را قبل از حضرت ابراهیم به اتش بیندازند.غلام هاجه نزد درباریان التماس دعا کرد وبت ها را شفیع نمود وبه ان ها قسم خورد فایده ای نبخشید.
پس غلام را در منجنیق گذاشتند وخواستند اورا در اتش سر نگون کننداو که از همه جا مایوس شده بود بی اختیار فریاد بر اورد (یا الله)……..خطاب الهی رسید :جبریل بنده مرا دریاب جبریل عرض کرد:الهی تو دانایی که این غلام کافر ایت.ولی چون نام مرا خواند از من نمی سزد که به فریاد اونرسم ((پس حق تعالی او را نجات داد.))
داستان هایی از لطف خدا .ج2.ص99
رقیه محمدی