حضرت علی اکبر (ع)
.: نفَس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد :.
به نام عشق
« قتل الله قوماْ قتلوک »
….. ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست میآمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
یاعلی گفت که بر پا بکُند محشر را
آمده باز هم از جا بِکَند خیبر را
بی خود از خود ، به خدا ؛ با دل و جان میآمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان میآمد
آمد آمد به تماشا بکِشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان ؛ دور خدا ؛ مرد جوان میچرخید
زیرپایش همهء کُون و مکان میچرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از مِیسره از مِیمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی ؛ حضرت ماه
گفت: لاحول و لاقوة الا بالله
مست از کام پدر ، زاده لیلا ، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
مست از کام پدر ، زاده لیلا ، سرمست
پیرُهَن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست
آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت ؛ خدا ، واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرّم و خندان قدح باده به دست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا میگیری
زخمها با تو چه کردند؟ جوانتر شده ای
به خدا بیشتر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا
گوش کن خواهرم از سمت حرم میآید
با فغانِ پسرم وا پسرم میآید
آنطرف گریهء آن چلچله را میشنوی؟
اینطرف قهقههء حرمله را میشنوی؟
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی اینبار چرا دست به پهلو داری ؟!
کربلا کوچه ندارد، همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!
مثل آیینهء در خاک مُکَدَّر شده ای
چشم من تار شده؟ یا تو مکرر شده ای؟!
من تو را در همهء کرب و بلا میبینم
هر کجا مینگرم جسم تو را میبینم
اِرباً اِربا شده چون برگ خزان میریزی
کاش میشد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بِین عَبا بگذارم
باید انگار تو را بین عَبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم، پسرم …..
«شعر از سید حمیدرضا برقعی»