هوا و هوس عامل سقوط انسان
منابع مقاله:
کتاب : تفسير و شرح صحيفه سجاديه جلد دوم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
امیرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
أكْثَرُمَصارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ. «1»
بيشتر زمين خوردنهاى عقول و ورشكسته شدن خردها مربوط به برق و صاعقه شهوات و هوا و هوس است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
لَوْلا أنَّ الشَّياطينَ يَحُومُونَ عَلى قُلُوبِ بَنى آدَمَ لَنَظَرُوا إلى مَلَكُوتِ السَّماءِ. «2»
اگر شياطين و هوا و هوسهاى درونى بر گرد قلوب نمىچرخيدند هر آينه فرزندان آدم به اسرار عالم بالا مىنگريستند.
رسول خدا از قبرستان عبور مىكردند، به دو قبر اشاره فرمودند و گفتند: صاحبان اين دو قبر الآن به كيفر گناهانى كه داشتند در عذابند، سپس فرمودند:
لَولا تَكْثيرٌ فى كَلامِكُمْ و تَمْريجٌ فى قُلُوبِكُمْ لَرَأيْتُمْ ما أرى و لَسَمِعْتُمْ ما أسْمَعُ. «3»
اگر جز به حق سخن نمىگفتيد و اگر قلب شما چراگاه صفات ناپسند نبود هرآينه آنچه من مىديدم مىديديد و هر چه من شنيدم مىشنيديد.
امير المؤمنين عليه السلام فرمود:
فَاعْمَلُوا وَالْعَمَلُ يُرْفَعُ، وَالتَّوْبَةُ تَنْفَعُ و الدُّعاءُ يُسْمَعُ، وَالْحالُ هادِئَةٌ وَالْأقْلامُ جارِيَةٌ وَبادِرُوا بِالْأعْمالِ عُمُراً ناكِساً، أوْمَرَضاً حابِساً، أوْمَوْتاً خالِساً. «4»
پس عمل كنيد حالى كه عمل به جانب حق بالا مىرود و توبه سود مىدهد و دعا مستجاب مىشود و زمان زمانِ آرامش و قلم كاتبان عمل در كار است و به بندگى و طاعت بشتابيد پيش از آن كه جوانى به پيرى رسد و بيمارى شما را از كار بيندازد، يا مرگ شما را بربايد، كه مرگ نابود كننده لذّتها و تيره كننده خوشىها و دور كننده اهداف است.
سلمان فارسى و برادر دينى
ابن ابى عمير از حضرت صادق عليه السلام نقل مىكند:
سلمان در بازار كوفه گذرش به منطقه آهنگرها افتاد، جوانى را ديد به روى زمين افتاده و مردم دورش جمعند، به سلمان گفتند، اى بنده حق اين جوان غش كرده چيزى در گوشش بخوان بلكه به هوش بيايد. سلمان بالاى سر جوان نشست، چون به هوش آمد گفت: اى سلمان! اگر در حقّ من چيزى گفتند درست نيست، من وقتى گذرم به اين بازار افتاد و پتك زنى آهنگرها را به روى سندان ديدم اين آيه يادم آمد:
وَلَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَديدٍ» «5»
و براى آنان گرزهايى از آهن [مخصوص] است [كه بر سرشان مىكوبند.]
از خوف عِقاب حق عقلم پريد! سلمان به او گفت: تو ارزش اين را دارى كه در راه خدا برادر من باشى. حلاوت محبّت او قلب سلمان را گرفت. باهم بودند تا جوان مريض شد، سلمان بالاى سرش آمد در حالى كه جوان در حال جان دادن بود، سلمان صدا زد:
يا مَلَكَ الْمَوْتِ ارْفُقْ بِأخى.
اى ملك الموت با برادر من مدارا كن.
جواب شنيد:
انّى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ رَفيقٌ. «6»
من با هر مؤمنى به مدارا رفتار مىكنم.
نصيحت زناكار
از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه:
مردى به عيسى عليه السلام گفت: زنا كردم، مرا پاك كن. عيسى مردم را خواست تا وى را سنگسار كنند. گنهكار فرياد زد: هر كس حدّى به گردن دارد مرا نزند. همه رفتند جز عيسى و يحيى.
يحيى نزديك آمد و گفت: مرا پندى ده، گفت: نفس را با هوا و ميلش آزاد و تنها مگذار. فرمود: بيفزاى، گفت: گنهكار را سرزنش مكن. گفت: بيفزاى، گفت: غضب مكن. يحيى گفت: مرا كافى است. «8» بيداران راه حق فرمودهاند:
دل راكب است و بدن مركب، اگر راكب فهميده با شعور و با بصيرت باشد مركب را درست و صحيح مىراند تا به هدف برسد و نمىگذارد در طىّ مسير درچاله و چاه بيفتد. امّا اگر راكب غافل و خواب باشد مركب هر كجا دلش خواست مىرود و صاحبش را در بيابان زندگى به دست دزد، راهزن و حيوانات درنده مىسپارد آنگاه هر دو از بين مىروند.
دل بيدار و قلب بى غفلت هم خودش را به ساحل نجات مىرساند، هم ديگران را از گرفتارى نجات مىدهد.
ذكاوت امير كبير
امير كبير كه از رجال نامدار تاريخ ايران و از شخصيتهاى بزرگ سياسى و مذهبى است در خدمت به مملكت ايران و مردم اين مرز و بوم ازهيچ كوشش و فعّاليتى دريغ نكرد.
عبداللَّه مستوفى مىنويسد:
مردى به امير شكايت برد كه پارچه بستهاى از شال كشميرى كه پول زر در آن بود نزد قاضى شهر به امانت گذاشتم. اكنون كه از سفر بازگشته، بسته را گرفته و گشودهام، مىبينم طلارفته و نقره به جاى آن است در صورتى كه سر بسته باز نشده و بقچه هم پارگى ندارد، چون برسخن خود گواه ندارم فريادم به جايى نمىرسد.
امير از وضع حال او دانست راست مىگويد. پارچه را گرفت و دقيق مطالعه كرد و گفت: برو چندى ديگر بيا و به كسى حرف نزن.
شب رسيد، امير به بستر خواب رفت، نيمه شب از جاى برخاست، به طورى كه كسى نفهمد، گوشهاى از رويه لحاف ترمه را به قدر يك مهر نماز سوزاند.
شب ديگر كه رفت بخوابد ديد لحاف عوض شده، چيزى نگفت. پس از چند شب ديد لحاف ترمه آمده ولى آن چنان رفو شده كه كسى نمىفهمد.
آن را با پارچه آن مرد تطبيق كرد ديد كار يك استاد است، گفت: اين لحاف سوخته بود چه كرديد؟ خدمتكاران سخت ناراحت شدند، فرمود: نترسيد كار خود من بوده، رفوگر را بياوريد. او را آوردند، بقچه آن مرد را به او نشان داد و گفت: تو رفو كردى؟ گفت: آرى، قاضى را طلبيد و مال آن مرد را از آن خائن پس گرفت و به صاحبش داد و وى را به خاطر خيانت، سياست فرمود.
هواى نفس و تزكيه آن
در كلام بزرگان عرفا آمده است:
مَنْ غَضَّ بَصَرَهُ عَنِ الْمَحارِمِ، وَأمْسَكَ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَواتِ وَعَمَّرَ باطِنَهُ الْمُراقَبَةَ و ظاهِرَهُ بِاتَّباعِ السُّنَّةِ وَجَدَ حَلاوَةَ النَّجاةِ. «10»
كسى كه ديده از حرام بپوشاند و نفس از شهوات و اميال و هوا و هوس حفظ كند و باطن به دوام مراقبت عمارت نمايد و ظاهر به متابعت سنّت رسول بيارايد، شيرينى نجات در دنيا و آخرت بيابد.
سُئِلَ عَنْ أحْمَدَ بْنِ رُوَيْمٍ كَيْفَ حالُكَ؟ قالَ: كَيْفَ حالُ مَنْ كانَ دينُهُ هَواهُ وَهِمَّتُهُ دُنْياهُ، لَيْسَ بِصالِحٍ تَقِىٍّ وَلا بِعارِفٍ نَقِىٍّ.
از احمد بن رويم پرسيدند: چگونهاى؟ گفت: چگونه باشد حال كسى كه دينش هواى نفس و ارادهاش دنياست، صالح با تقوا نيست و عارف پاكيزه نمىباشد.
عارفان فرمودهاند:
قيمَةُ كُلِّ إنْسانٍ بِقَدْرِ هِمَّتِهِ، فَإنْ كانَتْ هِمَّتُهُ الدُّنْيا فَلا قيمَةَ لَهُ و إنْ كانَتْ هِمَّتُهُ رِضَا اللّهِ فَلايُمْكِنُ اسْتِدراكُ غايَةِ قيمَتِهِ وَلَا الْوُقُوفُ عَلَيْها.
ارزش هر انسان به اندازه همّت و اراده اوست، اگر ارادهاش مادّيّت است پس ارزش ندارد و اگر همّتش خشنودى حقّ است، پس يافتن قيمت و نهايت ارزشش در امكان كسى نيست.
اولياى خدا با تكيه به قرآن و سخنان پيامبر و ائمه براى تزكيه نفس، مسائل زير را پيشنهاد مىكنند:
1- تقوا و پرهيزكارى در نهان و آشكار.
2- كم خورى.
3- كم خوابى.
4- كم گويى.
5- دورى از معاصى و گناهان.
6- مواظبت بر روزه.
7- دوام نماز شب.
8- ترك اميال و شهوات غلط به طور دائم.
9- تحمّل آزار از اقوام و همسايگان و مردم كم ظرفيّت.
10- ترك رفاقت با نادانان.
11- معاشرت با شايستگان و بزرگواران.
12- به حقيقت كه بهترين مردم با منفعتترين آنهاست و بهترين كلام، سخن مختصر و با معنى است. و سپاس مر خدا را به تنهايى.
پی نوشت ها:
______________________________
<!––>
<!–[endif]–>
(1)- نهج البلاغه: حكمت 219؛ غرر الحكم: 298، حديث 6750.
(2)- بحار الأنوار: 56/ 163، باب 23؛ عوالى اللآلى: 4/ 113، حديث 174.
(3)- مسند أحمد: 5/ 266، با كمى اختلاف؛ كنز العمال: 15/ 643.
(4)- نهج البلاغه: خطبه 221.
(5)- حج (22): 21.
(6)- بحار الأنوار: 22/ 385، باب 11، حديث 27؛ الأمالى، شيخ مفيد: 136.
(8)- بحار الأنوار: 14/ 188، باب 15، حديث 39؛ وسائل الشيعة: 28/ 56، باب 31، حديث 34201.
(10)- فيض القدير: 1/ 186، برگرفته از حديثى در ارشاد القلوب، ديلمى: 1/ 131.