عمریست که در تاب و تب وصلم من
09 دی 1390 توسط ثریا
دیشب به خیال خود تورا می دیدم
یک شاخه گل ازباغ رخت می چیدم
اینگونه شنیدم که خالی داری
برگوشه لب خال سیاهی داری
من شاخه گل زیارتت را چیدم
اما عرق شرم به رویم دیدم
عمریست که در تاب و تب وصلم من
از باده وصل تو دلا مستم من
در خواب و خیالم پی تو می گردم
بر دور تومن بینم اگر، می گردم
یک لحظه فقط قدم به چشمم بگذار
اینقدر مرا چشم به راهم نگذار
من خود به حجاب بینمان آگاهم
با اینهمه من تورا گدا در راهم…
حبیبه عباسی
تخلص کوثر