درسى از امام كاظم (ع)
در زمان حكومت عباسيان و عصر وزارت برامكه ، جمعيت ايرانيان در شهر بغداد زياد شده بود. دولت در دست ايرانىها بود و آنها با اينكه در منطقهاى عربى زندگى مىكردند، عادات و رسومشان را تعطيل نكرده بودند. از جمله اينكه مراسم عيد نوروز را برگزار مىكردند.
منصور دوانيقى يك سال به هنگام نوروز به رسم ايرانىها بر تخت نشست و دستور داد به بهانه تحويل سال نو به ديدارش بيايند و از وجود مبارك موسى بن جعفر، عليه السلام، نيز دعوت كرد در جلسه حاضر باشد. مطابق رسم، هركس كه به ديدار منصور مىآمد هديهاى نيز با خود مىآورد. ازاينرو، به زودى گوشهاى از كاخ او از پول و طلا و نقره و شمش و قاليچه و پارچه قيمتى و … پر شد. پس از چندى، منصور رو به حضرت موسى بن جعفر، عليه السلام، كرد و گفت: تمام اين هدايا در اختيار شماست!
در آخرين ساعات جلسه، پيرمردى وارد شد و در مقابل موسى بن جعفر زانو زد و گفت: من چيزى نداشتم به عنوان هديه براى شما بياورم، اما سه خط شعر درباره جدتان حضرت سيد الشهداء گفتهام كه اگر اجازه بدهيد برايتان بخوانم! حضرت فرمودند: بخوان! وقتى پيرمرد شعرش را خواند، اشك از ديدگان حضرت جارى شد. سپس، رو به منصور كرد و فرمود: اين هدايا را مىخواهى چه كنى؟ گفت: همه در اختيار شماست. آنگاه، حضرت به پيرمرد فرمود: همه اين هدايا از آن توست. آنها را بردار و با خود ببر. تازه اين مزد اصلى شعر تو نيست، زيرا اجر آن را خداوند در روز قيامت به تو خواهد داد.
اين وارستگى از دنياست. كسى كه خود را شيعه موسى بن جعفر، عليه السلام، مىداند بايد با خود بيانديشد كه خداوند 200 يا 300 تن گندم به من داده است. آفتاب و زمين و برف و آب و گندمش كه از خدا بوده، من تنها آن را كاشته و از آن مراقبت كردهام، پس چرا زكاتش را ندهم؟ پس، كسى كه مىگويد پايم براى اين كار پيش نمىرود و نمىتوانم، دوستى دنيا را بر دوستى با خدا ترجيح داده است. كجاى وجود اين انسان از قرآن اثر گرفته و او چگونه ادعا مىكند شيعه موسى بن جعفر است؟
انسان مؤمن بايد همه وجودش از قرآن اثر بردارد. اين هم به دست نمىآيد مگر اينكه انسان اين اثربردارى را با تمرين و تامل در خود تقويت كند. يعنى وقتى آيه زكات را شنيد به آن عمل كند. بدين ترتيب، پرداخت زكات سال آينده براى او آسان مىشود و پرداخت زكات سال سوم آسانتر.
انسان نفس خود را به هر طرف كه سوق بدهد در همان جهت باقى خواهد ماند، اما خدا نكند نفس مهار خود را به گردن آدمى بيندازد و او به انسان جهت بدهد. زيرا نفس به آسانى انسان را به بخل و حرص و رابطه نامشروع و قمار و شراب مىكشد و به دام مىاندازد. به قول شاعر:
نفس سركش ملك تن را مىدهد آخر به باد |
حاكم ظالم ديار خويش ويران مىكند. |