حدیث کساء
بسم اللّه الرحمن الرحيم
در ترجمه حديث شريف كساء على اهله آلاف تحية و الثّناء
گوش دار اى غرقه در بحر خطا*** كى گرفتار اندرين دار بلا
يك حديثى بس بود كو جان فزا***هست منسوب آن به اصحاب كسا
شد روايت از جناب فاطمه***آنكه بر كون و مكان بُد عالمه
شد يكى از روزها بابم رسول ***كرد در بيت الجلال من نزول
گفت كى دخت گرام با وفا***گشته عارض سستى و ضعفى مرا
گفتم اى باب گرام ممتحن***بوده باشى در پناه ذوالمنن
گفت آور آن كسا را كز يمن***هست اصل او مرا پوشان به تن
رفتم آوردم كسا پوشاندمش***و ز محبت يك نظر بنمودمش
روى او ديدم كه چون بدر تمام***خانه ام گرديد چون دارالسّلام
ليك گويم آنكه تشبيهى چنين***نيست جز افهام چشم تنگ بين
و رنه نزد نور روى مصطفى***ذرهّ هم نبود تمام نورها
نور او نور خداوند جليل***گشته مدهوش از شعاعش جبرئيل
آن شه از رخ يك حجاب اَر كرد دور***تازه خواهد شد حديث كوه طور
الغرض فرموده خير النساء***بانوى عصمت سراى كبرياء
ساعتى نگذشت پس زين ماجرا***گشت وارد سبط اكبر مجتبى
زينت عرش برين يعنى حسن***خَلق و خُلقش همچو نام او حسن
حجت ثانىّ امام مقتدا***سبز پوش گلسِتان مصطفى
آنكه يوسف پرتوى چون داشتى***كز جمال او علم افراشتى
پرتوى چون كرد تابش در جنان***حسن او شد مسكن پيغمبران
او حسن ميباشد و وصف حسن***فى حسن ميباشد از غير حسن
حضرت صديقه فرمود اين چنين***نور چشمم مصطفى سبط امين
پس سلامى كرد آمد تا ز باب*** گفتم از بهر سلام او جواب
گفت يا امّا چه باشد بيت ما***عطر بيز است اين چنين و دلگشا
بوى طيبى آيدم اندر مشام***مى دهد آن بو ز جّد من پيام
گفتم اى نور دو چشم مرتضى ***استراحت كرده جدّت در كِسا
پس در آندم شد حسن با احترام***سوى جد خويش و كرد او را سلام
گفت يا جدّا مرا گر رخصت است***در كسا آيم كه ميل راحت است
چون جواب و اِذْن از جدّش شنيد***كز شعف شد در كسا و آرميد
ساعت ديگر نشد آنكه حسين*** آن شه مظلوم فخر عالمين
آن ذبيح اللّه كه با چندان فدا***شد فداى حق كه جانهايش فدا
آنكه چون بدر امامت جلوه گر***شد به بُرجش فجرايمان تافت سر
مصطفى گفت او مرا نور دو عين***انه منى و انى من حسين
كعبه اش با كعبه پروردگار***او چو مسكن كرد كرد او افتخار
همچوآن خسرو كه باشد در شرف***بوده نُه درّ امامت را صدف
آن شه مظلوم بى يار و معين ***گشته مقتول سپاه مشركين
جمله اهل و ياورانش از عطش***جسم آنها همچو جلد مُنكَمَش
چشم حق بينش بدان سان مينمود***جمله عالم گوئيا دود كبود
ظلم آن قوم لعين شد از حساب***غافل از عدل خدا يوم الحساب
آنچنان ظلمى كه نمرود لعين***گويد اى لعنت به قوم ظالمين
خون و خونخواهش عزيزِ ذوانتقام***خون خود را چون كشد او انتقام
وعده فرمود او به قرآن مجيد***آخر عهد زمانه چون رسيد
ميكند خونخواهيش در اين جهان***ميچشاند زهر نقمت آنچنان
ظالمينش را در اين دارالبلا***پيش از آن نقمت كه در دارالجزا
كز يداللّهش به تيغ ذو الفقار***حضرت مهدى شه ذوالاقتدار
حضرت صدّيقه كبرى بيان***كرده چون ماه رخش گشتى عيان
گشت وارد گفت كى مادر سلام***چيست اين بوئى كه آيد بر مشام
وه چومشك است اينكه چندان دلفزاست***گوئيا آن بوى جدّم مصطفى است
گفتم او را اَلسّلام اى نور عين ***كى تو عين نور و هم نور دو عين
آرى اى مادر به زير اين كسا***با برادر هست بابم مصطفى
شد روان آن دم حسين سوى عبا***تا نمايد نزد جدّ خويش جا
گفت يا جدّا و يا خيرالانام***بر تو باد از من درود و هم سلام
اذن ميباشد مرا كى ذو الكرم***تا در آغوش تو من منزل كنم
گفت كى نور دو چشم مصطفى***اذن باشد نزد جدّ خود بيا
چون زجدّش اذنو رخصت او شنيد***در كسا با صد شعف رفت آرميد
ساعت ديگر نشد كز اين سخن***گشت ناگه وارد از در بُوالْحسن
صاحب تاج كرامت مرتضى***حامل امر ولايت مرتضى
مرتضى بعد از رسول مصطفى***مصطفى بعد از نبىّ مرتضى
متكّى بر مسند عزّ و جلال***بعد از احمد او به حكم ذوالجلال
سرور سر حلقه اهل يقين***سيد الابرار اميرالمؤمنين
مقتداى كلّ امامُ الْمُتقين***هادى و مخدوم جبريل امين
بنده خاصِ خداوند مجيد***كاندرو حسن جمالش حق پديد
مظهر حقّ منبع اسرار او***مظهر حقّ فاعل كردار او
گر چه حقّ باشد بحقّ معبود حق***غير اين باشد بعيد از راه حقّ
بود اگر حقّ غير حقّ معبود حقّ***گفتمى الحقّ على حقّ است و حقّ
گفتِ پيغمبر كه گر خواهيد حقّ***بعد من حقّ با على او بحقّ
غير او خواهيد اگر جوئيد حقّ***كفر حقّ است او ، بوَد اين حكم حقّ
اسم او از حقّ ، راهش سوى حقّ***او به هركس شد سبق ، در دين حقّ
كُشت اگر حقّ بودوبخشش بود حقّ***هم ز حقّ راضى هم مرضى حقّ
مادح كُنه كمالش جز خدا***كيست ز افراد بشر جز مصطفى
همچه بر ممكن بود عين محال***درك كُنه ذات پاك لايزال
هست بر امكان هم از امكان برون***درك انوار تجلّى را كه چون
مرتضى نبود مگر نور خدا***نور حقّ از ذات او نبود جدا
مدحتش را جز خدا آرى توان***طفر گر فهميد مقام عارفان
از بشر دروصف او يك حرف بس***اِنَّ لى بُكْمٌ و مالى مِنْ نَفَس
آنچنان عجزى كه موسى كليم***در مقام شكر ذى المنّ عظيم
گفت يا رب عاجزم از حق شكر***پس خطاب آمد كه اين شد حق شكر
نى علىّ اللّهيم نى غاليم***گشته قول نَزِّلُونا داعيم
غير وجه اللّه چو كفر است از يقين***نحن وجه اللّه راهم ليك بين
ذكر حق اسماء حسناى خداست***نَحنُ الاَسما هم ولى قول هدى است
حضرت صديقه فرمود آنجناب***ماه رويش گشت طالع چون زباب
از تَلَطُّف كرد بر من او سلام***گفت آيد بوى طيبى بر مشام
گوئيا اينجا بود ابن عَمَم***برده كز دل حزن اندوه و غمم
گفتم آرى باشد آن عاليجناب***با دو فرزند شما اينجا بخواب
پس روان شد آن امير ذوالجلال***سوى پيغمبر رسول ذوالجلال
عرض بنموداى شه با احتشام*** بر تو باد از من صلاة و هم سلام
پس بفرمود از رسول ذو المنن***بر تو باد از من سلام اى بوالْحسن
پس بگفتا كى رسول هاشمى ***در كسا آيم اگر رخصت دهى
گفت پيغمبرگر آيى نزد من***همچو روحستى كه آيد در بدن
در عبا شد اندر آن دم بو تراب***بادو فرزند و نبى رفت او به خواب
زآن سپس بنت النبىّ يعنى بتول***گشت عازم نزد باب خود رسول
گفت كى باب گرامى اَلسّلام***اذن باشد در برت سازم مقام
پس بفرمود آن رسول مجتبى ***اَلسّلام ايجان من نزد من آ
پس نمود آنگه طلوع اندر كسا***همچو ماه چارده خيرالنسا
در كسا چون متحد شد پنج تن ***همچو يك روحى كه شد دريك بدن
پس در آن دم آمد از حق اين ندا***كى ملائك جمله سُكّان سما
من نكردم خلق حقّ عزّتم ***هم قسم باشد بحق شوكتم
نه سما نه ارض نه شمس نه قمر***اين نُه افلاكى كه باشد مستقر
نى كه درياها به اين طرز عجيب ***نى ملائك را به اين تزيين زيب
كز نبود از پرتو اين پنج نور***كرده در زير كسا اين دم ظهور
كز سر شوق و شعف پس جبرئيل ***در نياز آمد كه يا ربّ جليل
كى خداوند از سر صدق و صواب ***دارم اميد آنكه گردم كامياب
كيستند اينها كه در زير كسا***گشته بر كلّ دو عالم مقتدا
كيستند اينها كه قطب عالمند***سرور خلق و عزيزان تواند
پس ندا از جانب ربّ جليل***آمد آنگه بر جناب جبرئيل
اين كسانى را كه اندر طيلسان***مجتمع هستند در امن امان
گنج دُرهاى رسالات منند***نور محض و اهلبيت عصمتند
فاطِمَه استوبابوزوجش بوالحسن***با دو فرزندش حسين و هم حسن
عرض كرد آنكه كِى پروردگار ***حاجت اين بنده مسكين بر آر
اذن فرما تا روم من از سما ***سادس ايشان شوم اندر كسا
پس ندا آمد كه يا روح الامين ***اذن باشد كن نزول اندر زمين
رو و لكن هديه اى از ماببر***تا شوى در نزد ايشان راه بر
رو ولى بى اذن بى فرمانشان***نى شوى داخل تو در مأوايشان
جبرئيل آنگاه با شوق و شعف ***گشت نازل اندر آن بيت الشّرف
با مذلّت كز ادب كرد او سلام***گفت آوردم ز حقّت من پيام
كى نبّى مجتبى از من سلام ***بر تو و برآل ]تو[ بادا مدام
كى نبىّ من بحقّ عزّتم***هم قسم باشد بحقّ شوكتم
من نكردم خلق نُه افلاك را***نى نمودم خلق سطح خاك را
نى نمودم خلق ماه و آفتاب***نى كواكب را كه نايد در حساب
نِى ملك نِى كرسى و عرش عظيم ***نِى بحار نِى جبال مستقيم
گر نبود از پرتو فيض شما***اهلبيت عصمت و نور هدى
پس بگفتا كز سر شرم و حيا***حق تعالى اذن فرمودى مرا
يا رسول اللّه تو هم منّت نهى***خادمت را اذن و رخصت مى دهى
روى خود در مقدمت اندر تراب ***تا گذارم بلكه گردم كامباب
گفت پيغمبر پس از ردّ سلام ***اذن ميباشد تو را در اين مقام
تو امينى در حريم كبريا***چون نباشد ره تو را اندر كسا
چون اجازت يافت آن دم جبرئيل***گشت داخل ليك چون عبد ذليل
كرد ظاهر بعد آن تبشير را***خواند بر او آية تطهير را
گفت با او كِى نبىّ اللّه بدان***حق تعالى كرده وحيت اين زمان
كِى نبىِّ من شرف بادا تو را***ز آنكه ايجاد تو و آل تو را
كرده ام پاك مبرّا از عيوب***هم مطهر از كثافات ذنوب
چون سخن گشتى به اينجا منتهى ***در سخن آمد شه مردان على
با نبى گفتا كه يا خير الانام***محضر ما را چه قدر است و مقام
اينكه ما را هست اين نوع اجتماع***چيست ان را قدر و فضل و ارتفاع
نزد خلاّق جهان يزدان پاك ***موجد انواع بَر كز آب و خاك
پس بگفت آنكه نبىّ مرتضى ***حق يزدانى كه داد ستى مرا
اِصطفا و اِجتبا بر ممكنات ***سرورى بر جملگى كائنات
مجلسى نبود شود آراسته***ذكر اين مجلس كز آن برخواسته
شيعيان جمعى در آنجا حاضرند*** جز كه آنهارا ملائك طائفند
نازل آنها بهر فيض و رحمتند***كز گناه شيعيان مستغفرند
همچه دارند اندر آن مجلس حضور***تا كه اهلش را شود ظاهر فتور
مرتضى پس همچو گل ازهم شكفت***چون شكوفه لب گشوداين حرف گفت
شيعيان ما كز اين پس فائزند***و ز فِتَنها رستگار و فارغند
حق ذات بى زوال كردگار ***ربّ كعبه حضرت پروردگار
ثانيا فرمود پس كرد تكرار كلام ***با علىّ مرتضى خيرالانام
يا على حق خدائى كو مرا***كز تَلَطُّف بر گزيد از ما سوى
مجلسى نبود كه آيد در ميان ***ذكر اين مجلس در آن كردى بيان
جمع و حاضر گشته اندر آن مكان***جمله اى از شيعيان و دوستان
جز در آنها گر كسى باشد غمين***گشته از غم حالتش زاد حزين
كاندر آن مجلس ز الطاف عميم***روح و راحت بخشدش رب رحيم
يادرآن محضر كسى كز حزنوغم***هست در تشويش و قلبش در الم
جز در آن مجلس شود رفع ملال ***گردد از الطاف حق آسوده حال
يا كسى را حاجتى در دل بود***يا مهمّى بهر او مشكل بود
جزدرآن مجلس كه دارد فيض عام***حاجتش بايد شود مقضى المرام
چون رسيد از مصطفى بر مرتضى***كاين بشارت وين سخن كردى ادا
فائزيم و گشته محفوظ از بلا***هم در اين دنيا و هم در آن سرا
زين بشارت شيعيان و دوستان***رستگار از فتنه اند و در امان
هست يا رب بنده ات را مسئلت***حق ذات پاك و اسم اعظمت
حق خاصّانى كه در قرب تواند***دائماً با فيض و لطفت توأمند
حق آن شاهَنشَه ختمى مآب***بهر او ايجاد كردى آب و خاك
هم بحقّ ابن عمّش مرتضى***متحد در غيب در ظاهر جدا
هم بحقّ زهره زهرا بتول***شمسه ايوان خرگاه رسول
هم بحقّ سبط أكبر مجتبى***حجت ثانى امام مقتدا
هم بحقّ خامس آل كسا***بهر او در عرش تو فرش عزا
هم بحقّ زينت اهل يقين***حضرت سجّاد زين العابدين
هم بحقّ روح قرآن مبين***باقرِ علمِ جميعِ مرسلين
هم بحقّ آنكه كز نطق و كلام***داد اركانِ شريعت را قوام
هم بحقّ آن امام مقتدا***موسىِ كاظم به هر غمُّ و بلا
هم بحقّ آن شَهَنشاه هُدى***آنكه در عينِ بلا عين رضا
هم بحقّ آنكه كز جود وسخاست***فيض اونازل چو بارش از سماست
هم بحقّ هادى راه يقين***منبع برّ ، آن امامُ المتقين
هم بحقّ سرور دين عسكرى***آنكه دارد بر خلايق مهترى
هم بحقّ آن شَهَنشاه جهان***حُجّت حق ، قطب و مولاى زمان
حضرت مهدى امام دين پناه***مُكْتَسِب ازچهره اش خورشيد و ماه
نور مطلق آنكه اندر غيبتش***مُنكسف چون شمس ، شمس طلعتش
آنكه عالم را كند بعد از فساد***پر ز تقوى و صلاح و ز سداد
حق اين انوار و اين ارواح پاك***كرده ايشان را زهر رِجسى تو پاك
در مقامات كمال و علم و قدر***هم قَدَر نبود مر ايشان را به دهر
هاديان حق ، مصابيح الدّجى***حاملان نور ، مشكوة هدى
حق آن قرب و مقام و منزلت***كو مر ايشان را نمودى مرحمت
بهر آن حقّى بر ايشان كز تو هست***هم به آن حقّى كزيشان بر تو هست
حق معصوميشان اندر هر خطا***حق مظلوميّشان اندر هر بلا
دست ما را كوته از دامانشان***وين سرا و آن سرا يا ربّ مكن
دار ما را ثابت و محكم عنان***در صراط المستقيم حُكمشان
اندر اين عالم به تحت عَونشان***كاندر آن عالم به ظلِّ قربشان
ده مقام و منزل و مأواى ما***جمله را كن سيّد و مولاى ما
همّ و غمّ و فقر و هرگونه بلا***هست يا نازل نمائى از سما
دور كن از ما ، مفرما مبتلا***حاجت ما كز كرم فرما روا
ختم اين اشعار و نظم بى نظام***گشت اندر شهر ذى حجّ الحرام
عشر اول يوم ثلثا وقت عصر***بلكه ماند يادگار از ما به دهر
آن مه ازسال هزار و سيصد است***بعدازاوعشرينو هم دو واحداست
واحد تحقیقات مسجد جمکران