جا درّ
اولین بار که فاطمه را توی دانشگاه دیدم چادری بودنش تو ذوقم زد.به خصوص وقتی
فهمیدم قرار است هم اتاقی باشیم حسابی حالم گرفته شد.اول خودم را دلداری
دادم که:این دختر،تازه از خانواده و عقاید سنتی اش جداشده است.کم کم در محیط
روشن فکر دانشگاه حل می شود و…،اما فاطمه با بقیه فرق داشت؛نگاهش به
زندگی و ابهت خاصی که داشت،آدم را جذب می کرد.برق نگاه و لبخندهای ملیحش
دوست داشتنی ترش کرده بود.خیلی زودتر از آنکه فکر می کردم با هم دوست
شدیم.دیگر چادری بودنش را پذیرفته بودم،اما هنوز یک چیز مثل خوره تمام وجودم را
می خورد؛این که چرا فاطمه این قدر روی چادرش تعصب دارد؟ و حتی اگر کسی
به خاطر چادرش مسخره اش می کرد به جای آن که ناراحت شود و یا احساس شرم
کند،احساس غرور و افتخار می کرد.
بالاخره یک روز دلم را زدم به دریا و به او گفتم:فاطمه!از وقتی دیدمت یه سوال مثل
خوره رو اعصابمه.می دونم چیز بی اهمیتیه اما دلم می خواد بپرسم و خودم رو راحت
کنم.تو چرا چادر سر می کنی؟زل زد تو چشام.در صورتش آرامش عجیبی موج می
زد.همیشه این آرامش توأم با متانتش را دوست داشتم.گفت:تو طلاهات رو کجا می
ذاری؟تعجب کردم.نمی دونستم چرا سوالم را با این سوال بی ربط جواب می
داد.کمی هم عصبی شدم.احساس کردم جوابی ندارد و می خواهد طفره
برود.با دلخوری گفتم:آخه جواهرات من چه ربطی به سوالی که پرسیدم
داره؟خندید.جوری که تمام دندان های سفید ردیف شده اش معلوم شد.
ــ تو عجب عجولی دختر! تو جواب منو بده تا من ربطش رو بگم
ــ خب معلومه تو جعبه جواهرات.
ــ درش رو قفل می کنم و می ذارم یه جای امن مثل گاوصندق.
ــ فکر کن هیچ چیز دیگه جز همون جواهرات تو خونه نیست.جواهراتت هم که تو
گاوصندقه.درشم قفله.حالا اگه بخوای از خونه بری بیرون بازم در خونه رو قفل می
کنی یا نه؟
ــ اینم سواله؟! خب معلومه. کار از محکم کاری عیب نمی کنه.
ــ آفرین! پس عقل حکم می کنه بازم جانب احتیاط رو رعایت کنی.
چادر هم مثل همون قفل در خونه است.درسته که ممکنه بدون چادر هم حجابت
کامل باشه اما چادر واسه اطمینان بیش تره.این جوری خیالت جمع تره که چشم
هیچ دزدی به گوهر عفت تو نمی افته.اصلاً می دونی چادر از کجا اومد؟یه جا خوندم
که اصلش جا درّ بوده؛یعنی جای درّ.بعدها شده چادر.
ــ جالبه! نمی دونستم،اما این که چادر می تونه به عنوان حجاب برتر باشه رو از کجا
می گید؟من که هیچ وقت تو کتم نرفته!آخه کجای قرآن گفته چادر سر کنید؟
ــ این که تو قرآن نیست پس حتماً قرآن خوندی که میگی دیگه،نه؟
ــ دست شما درد نکنه.بله مام یه چیزایی خوندیم.
ــ پس باید آیه 59 سوره احزاب رو هم شنیده باشی.خدا در این آیه خطلب به پیامبر
(صلّ الله علیه و اله)می فرماید:«یا أیّها النبی قل لأزواجک و بناتک و نساء المؤمنین
یدنین علیهنّ من جلابیبهنّ ذلک ادنی ان یعرفن فلا یؤذین و کان الله غفورا رحیما؛ای
پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو:جلباب های خود را بر خویش فرو
افکنند.این کار برای این است که شناخته شوند و مورد آزار و اذیت قرار نگیرند بهتر
است و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است.»
خدا تو این آیه از لفظ جلباب استفاده کرده.جلباب به معنای پوشش سرتاسریه که
تمام بدن رو می پوشونه؛یعنی همین چادری که ما می پوشیم.از ام سلمه نقل کردن
که وقتی این آیه نازل شد،زن های انصار همه با چادر مشکی از خونه خارج شدن.
ــ نمی دونستم!واسه حرفات سند هم داری؟ نه اینکه فکر کنی خدای
ناکرده حرفات رو قبول ندارم.حرف تو واسم سنده اما می خوام اگه کسی ازم پرسید
بتونم بادلیل قانعش کنم که دیگه جای حرفی نباشه.
ــ معنای جلباب رو می تونی تو کتاب های لغت عربی ببینی.نمونه اش مقامات
حریری.روایتی هم که از ام سلمه نقل شده تو کتاب الدر المنثور از جلال الدین
سیوطی اومده.فکر کنم جلد پنجم باشه.شاهدهای دیگه هم وجود داره که نشون
می ده جلباب همون چادره.مثلا وقتی از ابن عباس درباره جلباب
پرسیدند،گفت:جلباب پوشش کاملی است که زن رو می پوشونه و فقط یک چشمش
پیداست.خب این نشون میده که باز منظور از جلباب همون چادره.شاهد دیگه ای هم
هست.این که حضرت زهرا(س)چادر مشکی می پوشیدن.
ــ حالا چرا مشکی؟آخه من شنیدم که می گن پوشیدن لباس مشکی
مکروهه.تازگیاهم که شنیدم می گن چادر مشگی از زمان قاجار مرسوم شده و
قبلش اصلا همچین چیزی نبوده!
ــ لباس سیاه ذاتا مکروه نیست.کراهتش به خاطر یه سری مسایل تاریخیه.چون
حاکمان بنی عباس و برخی اقوام غیر موحد لباس مشکی می پوشیدند ائمه ما به
خاطر این که مسلمونا شبیه این افراد نشن فرمودند که لباس سیاه کراهت داره.در
کتاب های حدیثی معروف شیعه مثل وسائل الشیعه و مستدرک الوسائل هم
روایاتی اومده که:لباس سیاه کراهت دارد مگر در خف،عمامه و کساء. منظور از کساء
هم همون چادر زنان مسلمونه.
علاوه بر اینا در زمان معصومین وقتی زن ها چادر مشکی سر می کردند هیچ کدوم از
ائمه اعتراض نمی کردن،تازه تایید هم می کردند؛پس مشخصه که چادر مشکی مورد
تایید معصومین هم بوده.از نظر روان شناسان هم رنگ سیاه به معنای نه است.رنگ
مشکی تحریک های روحی و روانی را کاهش می ده،چون صامت و غیر متحرکه و
واکنش مهمی در بیننده ایجاد نمی کنه.به خاطر همین نه تنها موجب جلب توجه
دیگران نمی شه که به عدم توجه کمک می کنه.
برای حرف های فاطمه جوابی نداشتم.همه مستدل بود و محکم.جای هیچ شبهه ای
نبود.فقط مات و مبهوت بهش زل زدم.
فاطمه که تحیّرمنو دید،دستی به شانه ام زد و گفت:کجایی دختر؟
گفتم:همین جا.واقعا فکر نمی کردم چادر همچین فلسفه ای داشته باشه.روز بعد
وقتی به دانشگاه رسیدم،نگاه سنگین و متعجب بچه ها را رو خودم احساس
کردم.من هم مثل فاطمه نگاه های سوال آلودشان را با لبخندی آمیخته با غرور پاسخ
دادم.انتهای راهرو فاطمه با همان لبخندهای ملیح همیشگی اش منتظرم بود.دستم
را گرفت و گرم فشرد و آرام گفت:چقدر با چادر آسمانی شده ای دختر
جوادی