بــرای آمــدنـت جـــمــعــهای مـعـــیــن کـــن
04 اسفند 1390 توسط ثریا
در اضطراب چه شبها که صبح شان گم شد چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید چه هفتهها که رسید و چه هفتهها که گذشت و هـفـتـهای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر کـــدام جــمـعـه مـــوعـــود میزنـی لـبـخـنـد بــرای آمــدنـت جـــمــعــهای مـعـــیــن کـــن پایگاه مرصاد
چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد!
ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه هـا گم شد
شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد
بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد
در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟
بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟
کـه هـفتـهها همـهشـان خـالی از تـرنـم شد