جاده بود وجنگ بود ومن
16 مهر 1391 توسط ثریا
جاده بود وجنگ بود ومن آسمان سیاه رنگ یک گناه ناگهان در آن میان برادرم گفت:«بوی خردل،آی بچه ها...» یک نفس کشید وسینه اش، هنوز سرفه میکند. آه...ای خدای من خردل این میان،توی سینهی برادرم چه میکند؟ ای کبوتر سفید ای شکسته پر نامهی مرا ببر به آسمان بده... به… بیشتر »