چهار حکایت از بهلول
28 دی 1390 توسط ثریا
1- یک روز عربی ازبازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرف… بیشتر »